|
|||

افراد مشهور متولد سال اسب
ابتدا از اسب آتش شروع مي كنيم. سيسرون، رامبراند، كورنلي و ديوي كروكت در سال اسب آتش متولد شده اند.
شارلماني، روزولت، خروشچف، هاكسلي و هرزوك - كه همگي زحمت كش، نجيب زاده و خود پسند بوده اند در سال اسب به دنيا آمده اند. در ميان متولدان اين سال به شگفتي به نام لويي پاستور نيز بر مي خوريم.
مي گويند كه اسب، خود را به خاطر عشق به مخاطره مي اندازد. مادام دوبرينويلرز در راه عشق مسموم شد و ادوارد هشتم نيز از تاج و تخت كناره گيري كرد.
دلاكروا، نيوتون، ژرژ براك، بوفالوبيل و شاه بودوئن از ديگر متولدان سال اسب بوده اند.
مشاغل مناسب متولد سال اسب
صنعتگر متخصص، كاردان فني، راننده كاميون، سر كارگر، شيمي دان، جغرافي دان، فيزيك دان، زيست شناس، دندانپزشك، پزشك، مهندس معمار، كارشناس امور مالي، نماينده سياسي، سياستمدار، نقاش، شاعر، ماجراجو، كاشف، فضانورد، آرايشگر.
نتيجه آن، هيجانات روحي، خشم، دلخوري ها و طلاق خواهد بود. اين راه به صفحه حوادث روزنامه ها ختم مي شود و در حقيقت بايد از آن دوري كرد. | موش |
مشكل است. اين دو يك ديگر را درست درك نمي كنند. اسب احساساتي و استقلال طلب، از گاو مي ترسد و دائم رنج مي كشد. | گاو |
خوب است. خانم اسب مي تواند آتش شهوات خود را خاموش كند و همچنان آزاد و رها باقي بماند؛ چرا كه آقاي ببر به كار هاي ديگري سرگرم است! | ببر |
اگر اسب خسته نشود، امكان پذير است. حتي در اين صورت نيز گربه وفادار خواهد ماند. | گربه |
اگر زندگي پابرجا بماند، مشكلي ايجاد نخواهد شد! | اژدها |
اسب عاشق پيشه و باوفاست. اگر آتش عشق خاموش شود؛ اسب، مار را ترك خواهد كرد و مار بي وفا تنها مي ماند. اين دو در كنار هم زندگي خوبي نخواهند داشت. | مار |
خود خواه بوده اين دو عاشق پر شور آنها را نجات مي دهدا. | اسب |
در صورت فقير بودن خانم اسب بهتر است چنين رابطه اي شكل نگيرد و در غير اين صورت، خوشبخت خواهند بود. | بز |
نه، اسب در زندگي به احساسات سالم نياز دارد و حيله گري را در عشق نمي پسندد. | ميمون |
نه، خانم اسب همسرش را در ميان پرهاي زيبا گم خواهد كرد! عشق براي مهم تر از هر چيز است. | خروس |
بله، چون سگ زندگي اش را وقف كارهاي بزرگ و اسب خود را وقف او مي كند؛ بنابراين هر دو شاد و خوشحال خواهند بود. | سگ |
خوك از رابطه زناشويي اش رضايت چنداني نخواهد داشت و دائم از خودخواهي هاي اسب خواهد رنجيد. | خوك |
نه! مشكلات عاطفي زيادي ايجاد مي شود. اين رابطه پايان خوشي نخواهد داشت. | موش |
خانم گاو نافذ و مقتدر و اسب خودخواه و استقلال طلب است. اين دو سرانجام از هم جدا مي شوند. | گاو |
چرا كه نه؟ اگر خانم ببر خواهان پيشرفت باشد، اسب از زندگي آرام و تفاهم آميز، لذت خواهد برد. | ببر |
رابطه بسيار خوبي است. گربه در خانه اي راحت و در جمع دوستان و نزديكانش به سر خواهد برد و همين براي او كافي است! | گربه |
نه، اسب بسيار خودخواه است و خانم اژدها براي شكوفايي،به توجه فراوان نياز دارد. | اژدها |
بله، اگر خانم مار از داشتن چنين رابطه اي خوشحال باشد و اگر آن قدر عاقل باشد كه بتواند اسب را تحمل كند، امكان پذير است. | مار |
خود خواه بوده اين دو عاشق پر شور آنها را نجات مي دهدا. | اسب |
خوب است. آنها از بودن در كنار هم خسته نخواهند شد. عوامل متعددي پايداري اسب را در عشق تضمين مي كند و خانم بز احساس امنيت خواهد كرد. | بز |
توصيه نمي شود. اين دو هرگز يك ديگر را درك نمي كنند. | ميمون |
در صورت اجبار، امكان پذير است؛ اما اين رابطه ناپايدار است و خروس صدمه خواهد ديد. | خروس |
بله، چرا كه نه؟ سگ ـ كه نگران اهدافش است ـ خود را با ميل و رغبت در اختيار اسب قرار مي دهد و حسود هم نيست. | سگ |
اسب با خودخواهي ويژه اش از خوك سو ء استفاده خواهد كرد و خوك روي خوشبختي و شادي را نخواهد ديد. | خوك |
حرفش را هم نزنيد! آنها با يك ديگر سازش نمي كنند. | موش |
خواسته ها نگرش اين دو به زندگي، يكسان نيست. | گاو |
آنها تمام شب به بحث و جدل مي پردازند؛ اما به واقع، شيفته يكديگرند! | ببر |
يك رابطه اجتماعي عالي و چه بسا يك دوستي واقعي. | گربه |
هرگز. اسب خودخواه است،انتظارش از ديگران زياد است ولي توقعات آنان را بر آورده نمي سازد؛ حال آنكه اژدها تا حد زيادي پاسخ گوي انتظارات دور و بري هاست و به همان اندازه از آنان انتظار دارد. | اژدها |
بله، مار خشم و بي قراري اسب را فرو مي نشاند. | مار |
خوب است. هر يك از آنها به استقلال ديگري احترام مي گذارد. | اسب |
بله، جست و خيزي خنده دار بر لبه پرتگاه. | بز |
نه، اسب هرگز به ميمون اعتماد ندارد و حق هم با اوست! | ميمون |
رابطه اجتماعي آنها در ميهماني ها زبانزد همگان خواهد شد. | خروس |
آنها درباره سياست بحث خواهند كرد؛ البته اگر باهم موافق و متحد باشند! چرا كه نه؟ | سگ |
خوك ساكت و بردبار خواهد بود و حق با اوست. | خوك |
شراكت اين دو امكان پذير نيست. آنها علاقه اي به هم ندارند و براي آزار يكديگر دست به هر كاري مي زنند. | موش |
اگر ضروري باشد، اشكالي ندارد. اسب و گاو، هر دو ساعي و صادقند و در اين ميان، اسب با هوش تر و چابك تر از گاو است. | گاو |
بله، ارتباط ميان اين دو بسيار بغرنج و مخاطره آميز اما مفيد است. | ببر |
سرگرمي خوبي است! گربه شيطان و حقه باز است؛ اما اسب مي تواند در برابر او از خود مواظبت كند. چه زندگي اجتماعي جالبي! | گربه |
آنها نمي توانند مدتي طولاني با هم همكاري كنند؛ اما گاهي كارها خوب پيش خواهد رفت. | اژدها |
امكان پذير است. برنامه ريزي و طرح نقشه هاي كاري، بر عهده مار و پياده كردن آنها بر عهده اسب خواهد بود. | مار |
هر يك به فكر منافع خود است و اين با اصول شراكت مغايرت دارد. | اسب |
بله، بر نا آگاهانه موقعيت هاي كاري را به مخاطره مي اندازد؛ اما اسب به اندازه كافي زرنگ و باهوش است. | بز |
اسب خوب مي داند كه چگونه بايد با ميمون همكاري كند. | ميمون |
خوب است؛ اما خروس نبايد زياد بر حسن نيت اسب متكي باشد؛ چرا كه اسب نمي تواند وقت كشي و تنبلي او را تحمل كند. | خروس |
چرا كه نه؟ البته به شرط آن كه رابطه خود را به شراكت كاري محدود كنند و برخوردهاي اجتماعي نداشته باشند. | سگ |
همكاران مناسبي نيستند. عقايد اين دو با يك ديگر متفاوت است. | خوك |
وحشتناك است. به خصوص اگر مادر اسب باشد، در خانواده جنجالي به راه خواهد افتاد. | موش |
نه، وقتي كه مادر و پدر بر عقايد خود اصرار مي ورزند، بچه گاو هرگز آنها را نمي بخشد. او اين مسايل را درك نمي كند. | گاو |
خشنود كننده است. اسب به ببر كوچولو استقلال مي دهد و او را عاشقانه دوست دارد. | ببر |
اسب به كارهاي خود مشغول است و بچه گربه را به حال خود رها مي كند. | گربه |
هر اتفاقي بيفتد، هيچ مشكلي پيش نخواهد آمد و هر كس براي خودش زندگي مي كند. | اژدها |
قضاوت بچه مار درباره پدر و مادر خود كاملا جدي است و در اختلافات آنان را مقصر مي شناسد. | مار |
اين دو ي ديگر را به قدري خوب درك مي كنند كه ممكن است مشكل ساز شود؛ چرا كه آنها بيش از اندازه به هم متكي هستند. | اسب |
خوب است. بچه احساس خوشبختي مي كند، اما كمك زيادي به او نمي شود. | بز |
هيچكش به ديگري كاري ندارد، پس مشكلي هم پيش نخواهد آمد. | ميمون |
جوجه كوچك و نااميد مي شود. او مي خواهد محبت پدر و مادرش را به خود جلب كند؛ اما آنها فقط به او مي خندند. | خروس |
سگ خودخواهي اسب را درك نمي كند؛ اما به هيچ وجه نيازي به اسب ندارد. | سگ |
نمي توان اين رابطه را بهترين دانست. خوك كوچولو تحمل خودخواهي اسب را ندارد. اسب هيچ چيز را درك نمي كند؛ اما اين موضوع براي هيچ يك از آنها زياد مهم نيست! | خوك |
موش گاو پلنگ خرگوش نهنگ مار اسب گوسفند میمون مرغ سگ خوک
چند تصویر زیبا از اسب های دنیا
توضیحاتی درباره منشاء نام حیوان هر سال ایجا کلیک کنید
(نگاهی به تقویم سال 93)
نگاهی به تقویم سال 1393 (سال اسب)
و این همان نامهائی است که ابونصر فراهی در کتاب نصاب الصبیان آنها را در این رباعی به نظم در آورده است .
موش و بقر و پلنگ و خرگوش زین چار چو بگذری ، نهنگ آید و مار
و آنگاه به اسب وگوسفند است شمار حمدونه و مرغ و سگ و خوک آخر کار
ترجمه واژگان عربی :
بقر = گاو
حمدونه = میمون
---------------------------------------------------------------------------------------------
برای به دست آوردن نام حیوان بر سال موردنظر از یک فرمول ساده استفاده می کنند. عدد سال را منهای عدد 6 می کنند و عدد بدست آمده را بر 12 تقسیم می نمایند. باقیمانده تقسیم که اعشار آن مورد نیاز نیست و کمتر از 12 می باشد، نام حیوان را برای سال مورد نظر مشخص می کند.
برای مثال برای آنکه بدانیم در سال 1393 چه نام حیوانی بر سال اطلاق خواهد شد، عدد 1393 را منهای 6 می کنیم و حاصل را بر 12 تقسیم می نماییم. باقیمانده این تقسیم، مطابق جدول پائین نام حیوان را مشخص می کند.
1387 =1393-6
12÷1387 (بدون اعشار) با باقیمانده 7 است.
با مراجعه به جدول در ردیف هفت، نام اسب دیده می شود. پس بنابراین سال 1393 سال اسب خواهد بود.
مثاله دیگر، می خواهیم بدانیم سال 1394 به نام چه حیوانی است؟
1388=1394-6
12÷1388 که بدون در نظر گرفتن اعشار، باقیمانده معادل 8 می باشد.
در ردیف 8 جدول، نام گوسفند و یا بز به چشم می خورد، پس بنابراین سال 1394 سال گوسفند لقب خواهد گرفت، اما ساده تر از این می توان به ترتیب زیر نماد حیوان هر سال را جستجو کرد:
(نگاهی به تقویم سال 93)
جهت مشاهده توضیحاتی درباره منشاء نام حیوان هر سال اینجا کلیک کنید
نام سال به ایرانی / نام سال به چینی
سال موش / موش = 1303 - 1315 - 1327 - 1339 - 1351 - 1363 - 1375 - 1387
سال گاو / گاو = 1304 - 1316 - 1328 - 1340 - 1352 - 1364 - 1376 - 1388
سال پلنگ / ببر = 1305 - 1317 - 1329 - 1341 - 1353 - 1365 - 1377 - 1389
سال خرگوش / گربه = 1306 - 1318 - 1330 - 1342 - 1354 - 1366 - 1378 - 1390
سال نهنگ / اژدها = 1307 - 1319 - 1331 - 1343 - 1355 - 1367 - 1379 - 1391
سال مار / مار = 1308 - 1320 - 1332 - 1344 - 1356 - 1368 - 1380 - 1392
سال اسب / اسب = 1309 - 1321 - 1333 - 1345 - 1357 - 1369 - 1381 - 1393
سال گوسفند / بز = 1310 - 1322 - 1344 - 1346 - 1358 - 1370 - 1382 - 1394
سال میمون / میمون= 1311 - 1323 - 1335 - 1347 - 1359 - 1371 - 1383 - 1395
سال مرغ / خروس = 1312 - 1324 - 1336 - 1348 - 1360 - 1372 - 1384 - 1396
سال سگ / سگ = 1313 - 1325 - 1337 - 1349 - 1361 - 1373 - 1385 - 1397
سال خوک / خوک = 1314 - 1326 - 1338 - 1350 - 1362 - 1374 - 1386 - 1398
میر نوروز شادي آفرين براي مردم
بی گمان كسانی را كه در روزهای نخست فروردین با لباس های قرمز رنگ و صورت سیاه شده در كوچه و گذر وخیابان می بینیم كه با دایره زدن و خواندن و رقصیدن مردم را سرگرم می كنند و پولی می گیرند بازمانده شوخی ها و سرگرمی های انتخاب میر نوروزی و حاكم پنج روزه است كه تنها در روزهای جشن نوروزی دیده می شوند و آنان در شعرهای خود می گویند: حاجی فیروزه، عید نوروزه، سالی چند روزه.
ابوریحان از مردی بی ریش یاد می كند كه با جامه و آرایشی شگفت انگیز و خنده آور در نخستین روز بهار مردم را سرگرم می كرد و چیزی می گرفت و هم اوست كه حافظ به عنوان میر نوروزی دوران حكومتش را بیش از پنج روز نمی داند.
سخن در پرده مي گويم چو گل از غنچه بيرون آي كه بيش از پنج روزي نيست حكم مير نوروزي
در قديم كه سرگرمي ها و امكانات شادي بخش اندك و محدود بود در دوره نوروزي، فردي كه به او مير نوروز مي گفتند جامهاي رنگين بر تن مي كرد، سوار چهارپايي مي شد، كيسه و كوله اي برمي گرفت و در كوچه و بازار به راه مي افتاد و با صداي رسا سخنان خنده آور و شادي آفرين مي گفت و موجب سرگرمي مردم مي شد. در هر خانه اي مي ايستاد و چيزي دريافت مي كرد و هر آنچه بود ، نقل و آجيل و شيريني در كيسه خود مي ريخت ومي گفت و مي خنديد و مي خندانيد و دل ها را شاد مي كرد.
ميرنوروز ديروز عمونوروز امروز
شايد پديده عمونوروز كه به ويژه در چند دهه پيش در ايران معمول بود شكلي ديگر از همان مير نوروز بوده باشد. عمونوروز نيز با كلاه و جامه اي رنگين و دايرهاي زنگي اما با رويي سياه شده از زغال يا رنگ در كوچه و خيابان به راه مي افتاد و اشعار كوتاه خندهآور مي خواند و سعي مي كرد تا دل مردم شاد كند و خود نيز چيزي بستاند و شاد شود. در حال حاضر اين رسم تا حد زيادي منسوخ شده و كمتر مورد توجه قرار دارد اما نواختن ساز و دهل در آغاز نوروز در كوچهها و محلههاي قديمي هنوز هرچند كم، اما متداول است.
ادبیات کهن فارسی مملو از نشانهها و نمادهای آشنا در زمینه تغییر و تحول فصلها و احوال آدمیان است که در قالب مثلها، متلها و روایتهای کوتاه و بلند سینه به سینه میان نسلهای مختلف گشته و سرانجام شکل امروزیتر آن به نسلهای کنونی رسیده است.
به اعتقاد بسیاری از کارشناسان ادبیات، عمو نوروز نماد شخصیت ایرانی و نشانه آمدن بهار است، در مقابل عمونوروز در روایات کهن ایرانی «ننه سرما» است. زمانی که ننه سرما، سرما را با خود میبرد عمونوروز خبر آمدن بهار را میدهد و سپس «میر نوروزی» میآید. عمو نوروز در حکایات و مستندات تاریخی نماد یک تغییر فصل است، در ایران باستان وقتی آهنگ هستی ضربان زندگی میگیرد نشانه آمدن عمو نوروز بوده است.
اغلب ما این شخصیت را به طور دقیق میشناسیم ولی منابع و مصادیق درباره آن خیلی کم است، اگر ما بخواهیم داستانهایی که درباره عمو نوروز وجود دارد را بررسی کنیم میبینیم که با منابع بسیار کمی مواجه میشویم.
عمونوروز یکی از نمادهای نوروز است. داستان عمو نوروز، داستانی عاشقانهاست. عمو نوروز منتظر زنی است. آنها میخواهند با هم ازدواج کنند. بر اساس یک باور قدیمی، نامزد عمو نوروز از یک ماه به نوروز مانده، به دارکوبها و چرخریسکها میگوید که از برگ نورس درختان و گل های نوشکفته، قبای زیبایی برای عمو نوروز که در سفر دوازده ماهه است ببافند.
در بعضی از افسانهها ننه سرما و عمو نوروز هیچ گاه همدیگر را مشاهده نمیکنند و زن هیچ وقت در زمان آمدن عمو نوروز بیدار نیست؛ آن قدر خانه را روفته و روبیده و کار کرده که خوابش برده و زن صاحب خانه است و مرد مسافر؛ و این سفر همیشه ادامه دارد. در مورد دیگر تمام موارد مشابه است. با این تفاوت که عمو نوروز و ننه سرما همدیگر را فقط در آخرین لحظات تغییر سال میبینند و شانس با هم بودن را فقط در آن زمان دارند. عمو نوروز هر سال آخرین روز زمستان اولین روز بهار با کلاه نمدیش زلفهای قرمز حنا بستَه مِثل ریشش با کمرچین آبی و شال خالخالی و شلواره گشادو گیوه تَختِ از بالای کوه روبروی شهر با لبی خندان دلی شاد با عصای تو دستانش که تکیهگاه پیر مرد خسته لب خندان است یواش یواش پایین میآید. در افسانهها عمو نوروز نماد طبیعت یا شاه یا فرد دیگری که برکت به زندگی مردم می آورد بودهاست و ننه سرما که همسر عمو نوروز است و همیشه منتظر آمدن وی است.
در فرهنگ و ادب مردمی ایران شاید بتوان گفت پرآوازهترین افسانه در پیوند با نوروز همان است که آن را با نام افسانه «عمو نوروز» و یا «بابا نوروز» میشناسیم. از این افسانه در سرودهها و نوشتهها پارسی سخنی نرفته است، پس آن را میباید افسانهای مردمی دانست. افسانهای که همه ایرانیان به گونهای با آن آشنایند، چون در سالیان کودکی آن را از مادران یا دایگان یا دیگر افسانهگویان شنیدهاند. اگر عمیق تر بنگریم، بر پایه افسانه شناسی سنجشی میتوان عمو نوروز را با «بابا نوئل» در فرهنگ غرب سنجید. آن افسانه چنین است که در روزهای پایانی سال عمو نوروز به خانه «ننه سرما» در میآید تنها یک شب را در این خانه میگذراند، بامدادان به راه خود میرود تا سالی دیگر در همان روز بازگردد. پیداست که عمو نوروز پیری است دیرسال با گیسوان و ریشی انبوه و سپید، ننه سرما هم به همان سال پیرزنی است زمان فرسود. این رخداد نشانه آن است که سال کهن و روزگار سرما به پایان میرسد تا سالی نو و روزگار گرما، رستاخیر گیتی، باری دیگر آغاز بشود. تا به حال روایت های گوناگونی از عمو نوروز و ننه سرما در بین قصه های عامیانه سینه به سینه چرخیده است که دو روایت معروف از آنها را اکنون مرور می کنیم.
یکی بود، یکی نبود. پیر مردی بود به نام عمو نوروز که هر سال روز اول بهار با کلاه نمدی، زلف و ریش حنا بسته، کمرچین قدک آبی، شال خلیل خانی، شلوار قصب و گیوه تخت نازک از کوه راه میافتاد و عصا به دست میآمد به سمت دروازه شهر. بیرون از دروازه شهر پیرزنی زندگی میکرد که دلباخته عمو نوروز بود و روز اول هر بهار، صبح زود پا میشد، جایش را جمع میکرد و بعد از خانه تکانی و آب و جاروی حیاط، خودش را حسابی تر و تمیز میکرد. به سر و دست و پایش حنای مفصلی میگذاشت و هفت قلم، از خط و خال گرفته تا سرمه و سرخاب و زرک آرایش میکرد. یل ترمه و تنبان قرمز و شلیته پرچین میپوشید و مشک و عنبر به سر و صورت و گیسش میزد و فرشش را میآورد میانداخت رو ایوان، جلو حوضچه فواره دار رو به روی باغچه اش که پر بود از همه جور درخت میوه پر شکوفه و گل رنگارنگ بهاری و در یک سینی قشنگ و پاکیزه سیر، سرکه، سماق، سنجد، سیب، سبزی، و سمنو میچید و در یک سینی دیگر هفت جور میوه خشک و نقل و نبات میریخت. بعد منقل را آتش میکرد و میرفت قلیان میآورد میگذاشت دم دستش. اما، سر قلیان آتش نمیگذاشت و همانجا چشم به راه عمو نوروز مینشست...
یکی بود، یکی نبود. نرسیده به دروازه شهر خونه ننه سرماست که یک دل نه هزار دل عاشق پیره مرده... قصشون قصه امسال و پارسال نیستها... قصه عشقشون هزارسالست نه دوهزارساله شایدم خیلی بیشتر... پیرزنه اول هربهار خورشید درومده، نیومده پا میشه جاشو جم میکنه خونه تکونی میکنه حیاط و آب و جارو میزنه به خودش حسابی میرسه پاهاشو حنا میزاره دستاش قرمز میشن هفت قلم از خط و خال گرفته تا سرمه و سُرخاب و زرک آرایش میکنه... تنبون قرمز و شلیته پرچین میپوشه مشک و عنبر به سر و صورت و گیسِش میزنه... چرا میخندید بی مروتا؟ آخه عاشقه... عاشقی که پیر و جون نداره... داره؟ فرشش رو مییاره میندازه رو ایون جلومنظر باغچه که پر از همه جور درخت میوه پر شکوفه و گلای رنگارنگ بهاری... تو یه سینی خوشگل و تمیز سیر و سرکه و سماق و سنجد و سیب و سبزی و سمنو میچینه تو یه سینیِ دیگه هفت جور میوه خشک و نقل و نبات میریزه. پا میشه سریع منقلُ آتیش میکنه و قلیونُ مییاره دم دستش؛ اما سر قلیونُ آتیش نمیزاره.. چشم به در تا عمو نوروز بیاد و قلیونو آتیش کنه و دیدنش مهیا بشه... تو همین فکرا پیرزنه از خستگی خوابش میبره... عمو نوروز مییاد اما ننه سرما خوابه... چُرتِش پاره میشه... اَی دل غافل عمو نوروز اومد و رفت پیره زنه خوابش برده بود...عمو نوروز رفت تا یه سال دیگه؟... ای پیری پیری پیری... .
ننه سرما داشت روزهای آخر ماندنش را میگذراند. دیگر نفسهایش سردی نداشت. برفهایی را که با خودش آورده بود، کمکم با گرمای خاله خورشید داشتند آب میشدند. او باید جایش را به عمو نوروز میداد. عمو نوروز هم توی راه بود داشت میرسید. او تازه رسیده بود به پشت کوهی که آن طرف، سینه دشت قد علم کرده بود و منتظر بود که ننه سرما خودش را جمع و جور کند تا او با شادمانی و خوشحالی جایش را بگیرد و برای همه شور و نشاط و شادی را به ارمغان بیاورد …
این چند روز هم گذشت و ننه سرما رخت و لباسش را جمع و جور و از اهالی خداحافظی کرد و رفت. ننه سرما که رفت عمو نوروز پایش را گذاشت به آبادی. او با خودش گل و سبزه و بهار داشت و آن را به اهالی و مردم سر راهش هدیه میداد و همین طور که میرفت پشت سرش گل و سبزه و چمن سبز میشد و رشد میکرد. عمو نوروز یکی یکی در خانهها را میزد و به آنها بهار و گل و سبزه و چمن هدیه میکرد.
و همین طور که میرفت به خانهای رسید. با شادمانی در خانه را به صدا درآورد و منتظر ماند تا کسی با شادمانی و خوشحالی در را به رویش باز کند و او بهار و گل و سبزه را به او هدیه بدهد. عمو نوروز دوباره در زد، ولی جوابی نشنید و کسی در را به رویش باز نکرد. خانه ساکت و آرام بود عمو نوروز دوباره در زد و این بار محکمتر صدا زد: «منم … منم عمو نوروز برایتان بهار آوردهام … بهار …»
پیرزنی آهسته در را باز کرد.
عمو نوروز با خوشحالی سلام کرد. بلند گفت: «سلام خاله پیرزن کجایی چرا در را باز نمیکنی. نکنه خواب ماندهای. مگر بهار را نمیخواهی مگر گل و سبزه و چمن را نمیخواهی … مگر شادی و شادابی را نمیخواهی … من همه این روزها را برای تو هدیه آوردهام. خاله پیرزن همین طور که غمگین عمو نوروز را نگاه میکرد با ناراحتی گفت: «کدام عید … کدام نوروز … من عید و نوروزم کجا بود … بهار و گل و سبزه و چمنم کجا بود.
وقتی که من هیچی ندارم که عیدی بدهم به نوههایم و باید شرمندهشان شوم دیگر عیدم کجا بود … نوروز من کجا بود.»
عمو نوروز از حرفها و درد دلهای خاله پیرزن ناراحت شد. ولی ناراحتیاش زود گذشت و با خنده بلندی گفت: «خاله پیرزن اینکه ناراحتی ندارد من الان کاری میکنم که تو هم عید و نوروز داشته باشی و دست کرد توی بقچه بزرگش و یک کیسه پر از نخود و کشمش و گردو و پسته و فندق درآورد و چند سکه هم گذاشت کف دست پیرزن.
خاله پیرزن که باورش نمیشد حسابی خوشحال شد و از ته دل خنده شادمانهای کرد و از عمو نوروز خیلی تشکر کرد و با خوشحالی گفت: «آفرین بر تو عمو نوروز … من هم بهار خواهم داشت … بهاری سبز و پر از گل و چمن … خیلی ممنون … خیلی ممنون … تو من را روسفید کردی.»
عمو نوروز هم با خوشحالی بهار را به خاله پیرزن هدیه داد و راه افتاد تا به خانههای دیگر سر بزند. او رفت و رفت تا به خانه دیگری رسید در زد و شادمان منتظر ماند تا در را به رویش باز کنند. ولی کسی نیامد عمو نوروز دوباره در زد ولی باز هم کسی نیامد و باز هم محکمتر زد و این بار زنی با ناراحتی و سر و رویی آشفته در را به روی عمو نوروز باز کرد. عمو نوروز با خوشحالی بلند سلام کرد. اما زن جوابش را به سردی داد. عمو نوروز گفت: «منم … منم عمو نوروز برایتان بهار آوردم. گل آوردهام … سبزه و چمن آوردهام …»
اما زن از ناراحتی چیزی نگفت. عمو نوروز یک مرتبه خندهاش را خورد و خوشحالیاش تمام شد. با ناراحتی گفت: «چی شده خواهر … چرا ناراحتی … چرا نمیخندی. مگه تو بهار نمیخواهی؛ مگر گل و سبزه و چمن نمیخواهی …»
زن با ناراحتی گفت: «کدام بهار … کدام نوروز … کدام گل و سبزه و چمن … من پنج تا بچه کوچک و قد و نیم قد دارم. هیچ کدامشان هم رخت و لباس عید ندارند من هم که پول ندارم برایشان رخت و لباس نو بخرم. حالا هم ماندهام که چه کار کنم. از کجا برایشان لباس تهیه کنم.
آنها ناراحت و غمگین هستند. عمو نوروز کمی ناراحت شد ولی باز با خوشحالی خندهای کرد و گفت: «خواهر من اینکه ناراحتی ندارد من الان به بچههایت لباسهای قشنگ و رنگارنگی میدهم لباسهایی به قشنگی بهار …» و دست کرد توی بقچهاش و چند لباس کوچک و بزرگ و رنگارنگ، درآورد و داد به زن. زن این طور که دید یک مرتبه گل از گلش شکفت باورش نمیشد فکر کرد خواب میبیند با خودش گفت: «وای خدای من … چه لباسهای قشنگی … خدایا شکرت لباس بچههام نو شد … عمو نوروز خیلی ممنون … خیلی ممنون. تو بهار را به خانه ما آوردی.
ما از تو ممنونیم.» عمو نوروز بهار را به زن و بچههایش هدیه کرد و راه افتاد تا به خانه دیگری سر بزند و بهار را هم به آنها هدیه بدهد.
او همین طور رفت و رفت تا به خانه دیگری رسید. در زد و منتظر ماند تا کسی با شادی در را به رویش باز کند و او بهار را به او هدیه بدهد. ولی اینطور نشد، دوباره در زد این بار پیرمردی در را به رویش باز کرد. عمو نوروز خندهای کرد و بلند گفت: «سلام بابا بزرگ، سلام … من عمو نوروزم. برایتان بهار آوردهام. بهار و گل و سبزه و چمن را از من تحویل بگیرید …»
ولی پیرمرد با ناراحتی گفت: «کدام بهار … کدام گل و سبزه و چمن … ما که بهاری نداریم اول سالی باید محتاج دیگران باشیم …»
عمو نوروز با ناراحتی گفت: «چطور مگر؟!»
پیرمرد گفت: «ما یک گاو داریم که از طریق این حیوان روزگارمان میگذرد الان این گاو مریض افتاده گوشه طویله. ما که با این حال بهار نداریم.»
عمو نوروز پیرمرد را دلداری داد و گفت: «طویله را به من نشان بده.» پیرمرد عمو نوروز را به طویله برد. عمو نوروز دستی به سر و گوش گاو کشید و بعد از توی بقچهاش علفی سبز و تر و تازه درآورد و به او داد. گاو علف را که خورد یک مرتبه بلند شد و ما بلندی کشید و سرحال و قبراق شد و همین طور شادمانه ما میکشید.
پیرمرد باورش نمیشد با شادمانی خندهای کرد و عمو نوروز را در آغوش گرفت و او را بوسید و با خوشحالی از او تشکر کرد و گفت: «خیلی ممنون عمو نوروز تو بهار را به من هدیه کردی … با این گاو عزیزم … خیلی ممنون …»
عمو نوروز خوشحال بهار را به پیرمرد و خانوادهاش و گاو شیردهشان – که حالا سلامتیاش را به دست آورده بود – هدیه کرد و راه افتاد تا به دیگر خانهها هم سر بزند و بهار را به آنها برساند او رفت و رفت و رفت تا به خانه دیگری رسید و در زد و مثل هر بار انتظار داشت در را شادمانه به رویش باز کنند.
عمو نوروز در زد و گفت: «منم عمو نوروز برایتان عید و بهار را هدیه آوردهام. بهاری پر از گل و سبزه و چمن.» و خوشحال خندید.
ولی این بار هم پسری با ناراحتی در را به رویش باز کرد.
عمو نوروز خندان سلام کرد و گفت: «سلام پسرم من عمو نوروزم برایتان بهار را هدیه آوردهام … بهار را از من بگیرید. بهاری با گل و سبزه و چمن» و یک دسته گل سرخ را گرفت طرف پسرک. اما پسرک گلها را نگرفت و با ناراحتی گفت: «دلتان خوش است ها عمو نوروز! کدام بهار … کدام سبزه.
ما خیلی وقت است که بهار نداریم. من مادر و خواهر و برادرهایم. عمو نوروز خندهاش را خورد و با ناراحتی گفت: «چرا مگر چی شده.»
پسر گفت: «مدتی است که پدرمان به سفر رفته و هنوز برنگشته ما همه از حال و روزش خبر نداریم و نمیدانیم کجاست. اصلا نمیدانیم زنده است یا مرده. اینطور میشود بهار داشت. ما دلمان برای پدرمان یک ذره شده. بی او بهاری نخواهیم داشت …»
عمو نوروز از ناراحتی ساکت مانده بود و نمیدانست چه کار باید بکند. کمی فکر کرد و بعد با خوشحالی گفت: «اینکه مشکلی نیست. من الان میروم و پدرتان را پیدا میکنم و میآورم اینجا. هر کجا که باشد پیدایش میکنم و سلامت میآورمش خانه. تو فقط نشانههایش را به من بده.»
پسرک نشانههای پدرش را به عمو نوروز داد. عمو نوروز باد بهاری را صدا زد. باد بهاری فورا خودش را به عمو نوروز رساند. عمو نوروز سوار بر باد بهاری شد و پرواز کرد و رفت به آن دورها. رفت و رفت و رفت و گشت و گشت و گشت تا پدر آن پسرک را پیدا کرد و سوار بر باد بهار برگشتند.
پسرک و مادر و خواهر و برادرهایش همگی خوشحال شدند و شادمان دور پدر را گرفتند و سر و صورتش را غرق بوسه کردند. آنها شادمان بهار و گل و سبزه را از عمو نوروز هدیه گرفتند و عمو نوروز خوشحال و خندان راه افتاد تا به خانهای دیگر سر بزند و بهار و گل و سبزه و چمن و شادی را به خانهای دیگر هدیه کند.
صورت سیاه و لباس قرمزش نشان از یک رسم دیرینه دارد. رسمی که نوید بهار و تولد طبیعت را می دهد. حاجی فیروز که به قول خودش سالی یک روز مهمان کوچه ها و خیابان های شهر است، این روزها بر سر چهارراه ها و پشت چراغ قرمزها با دایره و تمبکش می خواند: «ارباب خودم سامبولی بلیکم... ارباب خودم لطفی به ما کن»...
به گزارش شفقنا، در روزهای پایانی هرسال، حاجی فیروز با لباس سرخ و چهره سیاه در خیابان ها می کوشد، توجه مردم را به خود جلب کند تا شاید مبلغی را از آنها دریافت کند. برخی از این حاجی فیروزها کودکانی هستند که تا همین دیروز نزد مردم با نام کودکان کار شناخته می شدند و حالا برای کسب درآمد بیشتر در روزهای آخر سال چهره کودکانه خود را سیاه کرده اند. برخی دیگر نیز متکدیانی هستند که در چنین روزهایی با تغییر ظاهر، راه کسبِ درآمد همیشگی خود را ادامه می دهند.
اما آیا حاجی فیروز در ایران باستان و آیین های کهن نیز تنها نشانه فردی است که از دیگران طلب پول و کمک می کند؟ اسطوره شناسان معتقدند در آداب و رسوم ایرانیان قدیم، حاجی فیروز شخصیتی است که صورت سیاهش نشانگر اتمام سیاهی ها و ناپاکی هاست و او پیام آور بهار است. حاجی فیروزها از پیشه های مختلف و با داشتن شغل و درآمد مشخص، تنها برای شاد کردن مردم و به جا آوردن رسم دیرینه ایرانیان، لباس سرخ بر تن می کردند و با خواندن اشعار به پیشباز آغاز سال نو و بهار طبیعت می رفتند و مردم نیز برای قدردانی، هدیه های کوچکی مانند آجیل، شیرینی یا سکه به آنها می بخشیدند.
دکتر حسین باهر، رفتارشناس اجتماعی درباره تغيير ماهيت حاجي فيروزهاي امروزي گفته است: حاجي فيروز سمبل يك انسان آزاد بوده است. او همراه با غلامش در روزهاي آخر سال به شادماني ميپرداخته وگاهي اوقات طنزي ميگفته كه ديگران را به خنده وا ميداشته است. او سمبل شادمانيهاي پيش از عيد است. حالا آن انسان فهيم با لباس فاخر به انساني تبديل شده كه لباسهاي مندرس ميپوشد و در شهر به تكديگري ميپردازد. او چهرهاي ميان سال داشته اما حاجي فيروزهاي امروزي نه جنسيت دارند و نه سن و سال. آنها به شادي تظاهر ميكنند و در شهر ميچرخند. شرايط زندگي، آنها را مجبور به اين كار كرده است. بسياري از اين كودكان با خطرهاي جاني مواجه هستند. چند شب پيش در نزديكي يكي از چهارراهها يكي از اين كودكان با ماشين تصادف كرده بود اما با وجود زخم روي پايش دست از تكديگري بر نداشت و به كار خود ادامه داد. اينها تصويرهاي خوبي براي نشان دادن چهره شهر ما نيست. بايد براي چنين بچههايي كار فراهم كرد و برخوردي از جنس پدرانه نمود. اين وظيفه نهادهاي فرهنگي است كه نسبت به اين مساله حساسيت نشان دهند و مسوولان را وادار كنند تا وجهه اين اسطوره ملي به اين شكل در ذهن نسل امروز نقش نبندد. همچنين دولت نبايد اجازه دهد چهره اين اسطوره فرهنگي ما به دست متكديان جامعه از بين برود. متوليان جامعه بايد از يك سو جلوي اين پديده را بگيرند و از سوي ديگر به دنبال چارهسازي براي اين مساله باشند. (تهران امروز)
به گفته اسطوره شناسان، در پایان هر سال شخصیت های افسانه ای در آیین های مختلف ظهور می کنند تا خبر از آغاز سال جدید بدهند. بابانوئل در فرهنگ اروپایی و حاجی فیروز در فرهنگ ایرانی. اما چرا بابانوئل هدیه می دهد و حاجی فیروز طلب کمک می کند؟
بهار مختاریان، اسطوره شناس گفته است: در فرهنگ اروپایی، کارکرد و نقش تعداد زیادی از شخصیتهای کهن مراسم باستانی با سنت دینی جدید مسیحی آمیخت و شکل تازهای به خود گرفت؛ یکی از این شخصیتها «سنتاکلاوس» یا بابانوئل است. در متون قرن چهارم میلادی از اسقفی به نام نیکلاس میرا (Nikolas Myra) یاد شده است که کودکان را حمایت و تشویق میکرد. سنت هدیه دادن به کودکان بعدها به مرور زمان در این رسم تثبیت شد. در منابع قدیمی مسیحی آمده است که شخصی در ماه دسامبر با چوبی قطور که بر دوش داشت و سورتمهای که بر آن سوار بود به همراه شخصی که نمادی از ابلیس بود، در کوی و برزن به راه میافتاد و از خانهها دیدار میکرد و از والدین، نحوه رفتار کودکان را جویا میشد. از قرن نوزدهم به این مراسم این عنصر هم افزوده شد که این شخصیت باید به کودکان هدیه هم میداد. تصویری که از «سنتاکلاوس» یا بابانوئل در منابع کهن در دست است دیگر به تصویر کنونی او هیچ شباهتی ندارد. از جمله این تصاویر، تصویری است که او را در مراسمی رایج در اسکاندیناوی نشان میدهد، با پوشش بلند زمستانی قهوهای رنگ و کلاهی نوکدار بر سر و چوبی برپشت. (ایسنا)
او با اشاره به مشابهتهای فرهنگ هند و اروپایی و شباهتهای میان آیین هالووین و چهارشنبهسوری توضیح می دهد: این دو جشنهایی بودهاند که در آن نیاکان و مردگان به زمین برمیگشتند، آیین بزرگداشت نیاکان یکی از مهمترین آیینهای جشنهای هند و اروپایی بود و نمونههایی بسیاری از آن در پیوند با فصل زمستان وجود داشت. با توجه به آنچه گفتیم مقوله حاجی فیروز هم اساسا بازنمود همین بازگشت مردگان بر زمین است. همانطور که اشاره شد جشنهای هند و اروپایی یا در آغاز زمستان یا در پایان آن انجام میشوند و احتمالا در مورد نخست، ارواح و ایزدان باید زمستان را بزرگ میداشتند و در مورد دوم گذر از این زمان سخت را جشن می گرفتند. در این دو زمان، بازگشت نمادین مردگان در الگوها و رفتارهای مختلف دیده میشود.
این استاد دانشگاه با بیان اینکه حاجی فیروز را نباید گدا خواند، توضیح داده است: اینکه حرکت امروزی او را گدایی میخوانند نادرست است. هرگونه توصیف و نامگذاری برای چنین شاخصههایی بدون بررسیهای دقیق، که صرفا از ذهنیت امروزی بدون در نظر گرفتن بافت این آیینها به وجود میآید، از لحاظ علمی نادرست است. بر این اساس، بخشش و نثاری که مردم در بافت کهن در پیوند با این ارواح انجام میدادند و زندگی سالانهی خود را تضمین میکردند، امروزه به طور یکطرفهای با حضور حاجی فیروز به شکل گدایی معنا میشود.
مختاریان که در گفت وگویی با ایسنا به بیان این مطالب پرداخته، ادامه می دهد: درک درستی از این عناصر نمادین رفتاری کمک میکند تا ما در کاربردی کردن آنها و کارآفرینی در حوزه اقتصاد و فرهنگ موفقتر باشیم، مانند اتفاقی که در مورد «سنتاکلاوس» یا (بابانوئل) در غرب اتفاق افتاده است. وقتی سیاستگذاری بر پایهی دانش علمی نباشد، این شاخصها صرفا به عنوان نمادهایی سرگردان میتوانند مورد سوءاستفاده هم قرار گیرند. باید توجه داشت که صرفا خود حاجی فیروزهایی که در هنگام نوروز در کوچه و خیابان گدایی میکنند، منظور نیست بلکه افراد نامتخصصی که آنها را تبیین میکنند، یا افرادی که صرف شباهتهای صوری دست به مقایسه میزنند و بافت را فراموش میکنند. آنها میکوشند این نمادهای سرگردان را بر حسب علاقهی فردی به هر سمت وسو که میخواهند بکشند و تعابیر شخصی از آنها ارائه دهند.
دکتر میرجلال الدین کزازی نیز در مقاله ای که در روزنامه اعتماد به چاپ رسیده، در مقایسه حاجی فیروز و بابانوئل نوشته است: بابانوئل آنچنان که همه می دانند جامه ای سرخ فام در بردارد و گهگاه کلاهی سپید نیز بر سر. از دیگر سو حاجی فیروز که او را در روزهای فرجامین سال در شهرهای ایران می بینیم که سرودخوانان به هر سوی می رود، جامه ای سرخ فام بر تن دارد. آنچه این چهره و پدیده فرهنگی را از بابانوئل جدا می دارد، سیاهی چهره او است. ما می توانیم در این دو تن به نمادی یگانه بازخوریم که رنگ سرخ است. رنگ سرخ می تواند نماد و نشانه ای از خورشید یا گرما و روشنی و در پی آن زندگی باشد. به سخن دیگر حاجی فیروز هنگامی پدیدار می شود که روزگار تیرگی و سرما به پایان می رسد. روزگار روشنی و گرما فراز می آید. تیرگی روی حاج فیروز می تواند نمادی از شب باشد. به سخنی دیگر شب روزگار فرومردگی و افسردگی جهان را نشان می دهد. در برابر، روز نشانه ای است از رستاخیز دیگرباره گیتی. جهانی که در تیرگی و سرما فروفسرده است از نشانه های زندگی که جنبش و تکاپوست بی بهره مانده است. با فرا رسیدن بهار جان و جنب از سر می گیرد زیرا خورشید در آن هنگام توش و توانی تازه می یابد. از دیگر سوی سپیدی چهره و کلاه بابانوئل می تواند همچنان یادآور روشنایی و روز باشد اما نکته ای در این میان که حاجی فیروز و بابانوئل را از هم جدا می دارد زمان پدیداری و سربرآوری آنهاست. حاجی فیروز آنچنان که گفته آمد در روزهای فرجامین اسفند و روزهای آغازین فروردین آشکار می شود اما بابانوئل در روزهای برگزاری جشن زادن عیسی مسیح.
او در بخش دیگری از مقاله خود حاجی فیروز را همتای بابانوئل دانسته و گفته است: بابانوئل که در روزها و شب های کریسمس در باختر زمین پدیدار می شود، از این روی می تواند نمادی باشد از مهر یا خورشید که ترسایان به راستی زادن او را جشن می گیرند و بزرگ می دارند. از دیگر سوی در ایران هم همتای بابانوئل حاجی فیروز می تواند بود که نمادی است بازبسته به جشن و آیین نوروز که آن هم مانند شب یلدا آیین و جشنی است در ستایش و بزرگداشت خورشید و روشنایی و روز و گرمی که در نماد رنگ سرخ به نمود آمده است زیرا یکی از خاستگاه ها و پایگاه های جشن و آیین نوروزی، پدیده ای کیهانی و گاهشمارانه است که آن را «ترازمندی بهاری» (= اعتدال ربیعی) می نامیم. ترازمندی بهاری برابر و همتراز شدن شب و روز است.
عمو نوروز و حاجی فیروز اصلا فرعی نیستند ، خیلی هم اصلی اند . داستان عمو نوروز ، داستانی عاشقانه است . عمو نوروز منتظر زنی است . آنها می خواهند با هم ازدواج کنند . این داستان می تواند به آن ازدواج مقدس الهه و شاه مربوط باشد . در واقع آن زن بی نام ( سال ) عاشق عمو نوروز است و آن الهه هم عاشق شاه است .
عمو نوروز نماد کسی است که برکت می دهد ، حالا شاه یا هر کس دیگر و آن زن هم منتظر عمو نوروز است .
معمولا زن همیشه با زمین هم هویت است ، جز در بعضی از اساطیر مصری که زمینش مذکر است ، معمولا زن و زمین یکی هستند .
الهه که عاشق شاه است ، او را انتخاب می کند و آن زن عاشق ( سال ) هم عمو نوروز را برمی گزیند .
دیدار زن و عمو نوروز اتفاق نمی افتد . زن هیچوقت در زمان عمو نوروز بیدار نیست ، آن قدر خانه را روفته و روبیده و کار کرده که خوابش برده . زن صاحب خانه است و مرد مسافر ، و این سفر همیشه ادامه دارد . اما داستان حاجی فیروز بسیار جدی تر و مهم تر است . مرحوم مهرداد بهار حدس زده بود که سیاهی صورت حاجی فیروز باید مربوط به بازگشت او از دنیای مردگان باشد . ظاهرا داستان از این قرار است که ” ایشتر ” که همان الهه تموز است شاه – دوموزی – را برمی گزیند . یک روز الهه به زیرزمین می رود و با ورود الهه به زیرزمین ، در روی زمین باروری متوقف می شود . نه دیگر درختی سبز می شود و نه دیگر گیاهی هست . خدایان که از ایستایی جهان ناراحت بودند ، برای پیدا کردن راه حل جلسه می کنند و قرار می شود که نیمی از سال را ” دوموزی ” به زیر زمین برود و نیم دیگر سال را خواهر دوموزی که ” گشتی ننه ” نام دارد ، به جای برادر به زیرزمین برود . وقتی دوموزی به روی زمین می آید ، بهار می شود و تمام مراسم نوروز هم ظاهرا و احتمالا به دلیل آمدن اوست . وقتی دوموزی را به زیرزمین میفرستند ، لباس قرمز تنش می کنند و دایره ، دنبک ، ساز و نی لبک دستش می دهند و این یعنی خود حاجی فیروز . صورت سیاهش هم مربوط به بازگشت از دنیای مردگان است و این شادمانی ها برای بازگشت دوموزی از زیرزمین است .
همه می دانیم حاجی فیروز طلایه دار عید نوروز است ، اما اکثر ما از داستان شکل گیری این اسطوره بی خبریم .
دکتر کتایون مزداپور استاد زبان های باستانی و اسطوره شناس گفته است زنده یاد دکتر مهرداد بهار سال ها پیش حدس زده بود سیاهی صورت حاجی فیروز به دلیل بازگشت او از سرزمین مردگان است و اخیرا خانم شیدا جلیلوند که روی لوح اکدی فرود ایشتر به زمین کار می کرد ، به نکته تازه ای پی برد که حدس دکتر بهار و ارتباط داستان بنیادین ازدواج مقدس با نوروز و حاجی فیروز را تایید می کند .
دکتر مزداپور می گوید : ” نوروز جشنی مربوط به پیش از آمدن آریایی ها به این سرزمین است لااقل از دو سه هزار قبل این جشن در ایران برگزار می شده و به احتمال زیاد با آیین ازدواج مقدس مرتبط است . تصور می شده که الهه بزرگ ، یعنی الهه مادر ، شاه را برای شاهی انتخاب و با او ازدواج می کند . ”
دکتر صنعتی زاده این الهه را ” ننه ” یا ” ننه خاتون ” نام داده ، معادل سومری آن ” نانای ” و معادل بابلی و ایرانی آن ” ایشتر ” و ” آناهیتا ” است . تا آنجا که می دانیم این الهه خدای جنگ ، آفرینندگی و باروری است .
دکتر مزداپور داستان این ازدواج نمادین و اسطوره ای را که بنیادی ترین نماد نوروز است چنین شرح داد : ” اینانا یا ایشتر که در بین النهرین است عاشق ‘ دوموزی ‘ یا ‘ تموز ‘ می شود ( نام دوموزی در کتاب مقدس تموز است ) و او را برای ازدواج انتخاب می کند . ”
تموز یا دوموزی در این داستان نماد شاه است . الهه یک روز هوس می کند که به زیرزمین برود . علت این تصمیم را نمی دانیم . شاید خودش الهه زیرزمین هم هست . خواهری دارد که شاید خود او باشد که در زیرزمین زندگی می کند .
اینانا تمام زیورآلاتش را به همراه می برد . او باید از هفت دروازه رد شود تا به زیرزمین برسد . خواهری که فرمانروای زیرزمین است ، بسیار حسود است و به نگهبان ها دستور می دهد در هر دروازه مقداری از جواهرات الهه را بگیرند .
در آخرین طبقه نگهبان ها حتی گوشت تن الهه را هم می گیرند و فقط استخوان هایش باقی می ماند . از آن طرف روی تمام زمین باروری متوقف می شود . نه درختی سبز می شود ، نه گیاهی هست و نه زندگی . و هیچکس نیست که برای معبد خدایان فدیه بدهد و آنها که به تنگ آمده اند جلسه می کنند و وزیر الهه را برای چاره جویی دعوت می کنند .
الهه که پیش از سفر از اتفاق های ناگوار آن اطلاع داشته ، قبلا به او وصیت کرده بود که چه باید بکند .
به پیشنهاد وزیر خدایان موافقت می کنند یک نفر به جای الهه به زیرزمین برود تا او بتواند به زمین بازگردد و باروری دوباره آغاز شود . در روی زمین فقط یک نفر برای نبود الهه عزاداری نمی کرد و از نبود او رنج نمی کشید ؛ و او دوموزی شوهر الهه بود . به همین دلیل خدایان مقرر می کنند . نیمی از سال را او و نیمه دیگر را خواهرش که ” گشتی نه نه ” نام دارد ، به زیرزمین بروند تا الهه به روی زمین بازگردد .
دوموزی را با لباس قرمز در حالی که دایره ، دنبک ، ساز و نی لبک دستش می دهند ، به زیرزمین می فرستند . شادمانی های نوروز و حاجی فیروز برای بازگشت دوموزی از زیرزمین و آغاز دوباره باروری در روی زمین است .
داستان عمو نوروز
یکی بود ، یکی نبود . پیر مردی بود به نام عمو نوروز که هر سال روز اول بهار با کلاه نمدی ، زلف و ریش حنا بسته ، کمرچین قدک آبی ، شال خلیل خانی ، شلوار قصب و گیوه تخت نازک از کوه راه می افتاد و عصا به دست می آمد به سمت دروازه شهر .
بیرون از دروازه شهر پیرزنی زندگی می کرد که دلباخته عمو نوروز بود و روز اول هر بهار ، صبح زود پا می شد ، جایش را جمع می کرد و بعد از خانه تکانی و آب و جاروی حیاط ، خودش را حسابی تر و تمیز می کرد . به سر و دست و پایش حنای مفصلی می گذاشت و هفت قلم ، از خط و خال گرفته تا سرمه و سرخاب و زرک آرایش می کرد . یل ترمه و تنبان قرمز و شلیته پرچین می پوشید و مشک و عنبر به سر و صورت و گیسش می زد و فرشش را می آورد می انداخت رو ایوان ، جلو حوضچه فواره دار رو به روی باغچه اش که پر بود از همه جور درخت میوه پر شکوفه و گل رنگارنگ بهاری و در یک سینی قشنگ و پاکیزه سیر ، سرکه ، سماق ، سنجد ، سیب ، سبزی ، و سمنو می چید و در یک سینی دیگر هفت جور میوه خشک و نقل و نبات می ریخت . بعد منقل را آتش می کرد و می رفت قلیان می آورد می گذاشت دم دستش . اما ، سر قلیان آتش نمی گذاشت و همانجا چشم به راه عمو نوروز می نشست .
چندان طول نمی کشید که پلک های پیرزن سنگین می شد و یواش یواش خواب به سراغش می آمد و کم کم خرناسش می زفت به هوا .
در این بین عمو نوروز از راه می رسید و دلش نمی آمد پیرزن را بیدار کند . یک شاخه گل همیشه بهار از باغچه می چید رو سینه او می گذاشت و می نشست کنارش . از منقل یک گله آتش برمی داشت می گذاشت سر قلیان و چند پک به آن می زد و یک نارنج از وسط نصف می کرد ؛ یک پاره اش را با قندآب می خورد . آتش منقل را برای اینکه زود سرد نشود می کرد زیر خاکستر ؛ روی پیرزن را می بوسید و پا می شد راه می افتاد .
آفتاب یواش یواش تو ایوان پهن می شد و پیرزن بیدار می شد . اول چیزی دستگیرش نمی شد . اما یک خرده که چشمش را باز می کرد می دید ای داد بی داد همه چیز دست خورده . آتش رفته سر قلیان . نارنج از وسط نصف شده . آتش ها رفته اند زیر خاکستر ، لپش هم تر است . آن وقت می فهمید که عمو نوروز آمده و رفته و نخواسته او را بیدار کند .
پیر زن خیلی غصه می خورد که چرا بعد از آن همه زحمتی که برای دیدن عمو نوروز کشیده ، درست همان موقعی که باید بیدار می ماند خوابش برده و نتوانسته عمو نوروز را ببیند و هر روز پیش این و آن درد دل می کرد که چه کند و چه نکند تا بتواند عمو نوروز را ببیند ؛ تا یک روزی کسی به او گفت چاره ای ندارد جز یک دفعه دیگر باد بهار بوزد و روز اول بهار برسد و عمو نوروز باز از سر کوه راه بیفتد به سمت شهر و او بتواند چشم به دیدارش روشن کند .
پیر زن هم قبول کرد . اما هیچ کس نمی داند که سال دیگر پیرزن توانست عمو نوروز را ببیند یا نه . چون بعضی ها می گویند اگر این ها همدیگر را ببینند دنیا به آخر می رسد و از آنجا که دنیا هنوز به آخر نرسیده پیرزن و عمو نوروز همدیگر را ندیده اند .
عمو نوروز، حاجی فیروز ، میر نوروز ، حاجی فیروز ،
ماهی قرمز را از مراکز معتبر و تحت نظارت و کنترل شهرداری و دامپزشکی تهیه و از خرید ماهی از فروشندگانی که ماهی ها را به صورت متراکم و در محل و در شرایط نامناسب بهداشتی و زیستی (از قبیل شرایط نامناسب اکسیژنی و دمایی آب) نگهداری می نمایند، خودداری نمایند.
ماهی قرمز، دارای ظاهر، تحرک مناسب و شنای متعادل باشد و از خرید ماهیانی که علائمی چون جمع شدن و تا خوردن بالهها، وجود لکه های پنبه مانند در اطراف دهان، زخم یا لکههای سفید متمایل به خاکستری یا قرمز روی بدن دارند ، خودداری شود.
لبه بالهها نباید خورده و سائیده شده باشد، چشمها نباید به صورت یکطرفه یا دوطرفه بیرون زده باشد و پولکهای (فلسهای) ماهی نیز نباید ریخته شده باشد.
در نگهداری طولانی مدت ماهیان قرمز مثلاً در خانه و کنار سفره های هفت سین مقدار آب موردنیاز هر قطعه ماهی انگشت قد حداقل یک لیتر منظور شود و یک تا دو بار در هفته آب ماهیان را تعویض کنید و از شن و ماسه های رنگی و تیز جهت تزئین آکواریوم ها و تنگ های ماهیان استفاده ننمایید.
شستشوی دوره ای آکواریومها و ضدعفونی و گندزدایی آنها با محلول های نمک طعام (سی گرم در لیتر به مدت ده دقیقه) تاکید شده که ترکیبات مورد نیاز از آمونیوم چهار تایی به مقدار ۱-۱/۰ گرم در لیتر آب به مدت ۱۵-۱ دقیقه و یا ترکیبات ید به مقدار ۲۰۰ میلی گرم در لیتر آب به مدت ۱۰ ثانیه تشکیل میشود.
بعد از هر بار دست زدن به آب یا ماهیان زینتی باید دستها را با آب و صابون به صورت کامل شست و از دست زدن کودکان به ماهیان باید جلوگیری کرد.
ماهی قرمز باید با غذاهای کم پروتئین و سرشار از کربوهیدرات تغذیه شوند و بهتر است که غذا در سطح آب شناور بماند؛ استفاده از غذای آماده بهتر است و غذادهی باید یک یا حداکثر دو بار در روز و به اندازه ای باشد که در مدت یک تا دو دقیقه مصرف شود.
غذاهای ماهیان آکواریومی باید در جاهای خنک ، تاریک و خشک در ظروف کاملاً در بسته و با رعایت تاریخ مصرف برای این مواد غذایی نگهداری شود.
دوره حداقل ۲ هفتهای قرنطینهای برای ماهیان جدیدالورود در یک آکواریوم جداگانه مهیا شود و در صورت بروز هر نوع علائم و ناراحتی در ماهیان آکواریومی به دامپزشک و در صورت بروز هر نوع علایم و ناراحتیهای پوستی در اعضای خانواده به پزشک مراجعه شود.
آب مورد استفاده بدین منظور باید بهداشتی بوده و در مورد آب های شرب شبکه آبرسانی شهری باید یا کلرزدایی شده و یا جهت تعادل گازها و خروج کلر قبل از مصرف حداقل به مدت ۴۸ ساعت در ظروفی دهان گشاد نگهداری و ذخیره گردد.
در صورت عزیمت به مسافرت و یا ترک منزل ماهیان را دراماکن محصور مجاز مشخص شده جهت این منظور رهاسازی کرده و یا آن را به اقوام خود داده و یا به آکواریوم دارها تحویل نمایید.
از قرار دادن آکواریوم ها و یا تنگ های ماهی در جلوی نور مستقیم آفتاب، کنار شومینه ها و یا داخل آشپزخانه خودداری نمایید.
تعداد صفحات : 3